پیام قلم

ن والقلم و ما یسطرون

پیام قلم

ن والقلم و ما یسطرون

برداشت های من از دریای معرفت
آنچه که می اندیشم که می دانم و بسیار بسیار کوچک است در برابر آنچه که نمی دانم

بایگانی
آخرین مطالب

به نام خداوند بخشنده مهربان

در روزگاران گذشته مردی بود که نمی‌دانست باید چه بکند و از کدام راه برود.

تا اینکه ندایی را شنید که به او می گفت: در ورای آسمانها و زمین خدایی هست که تو را در پناه خود می‌گیرد و هدایتت می‌کند به سوی آنچه در پی آنی، و او می‌رفت به دنبال آن ندا اگرچه نمی‌دانست از کدام سو باید برود.

تا اینکه به کوهی رسید که بر فراز آن کوه بلند، صخره‌ای بود و او می‌خواست از آن کوه بگذرد و نمی‌دانست چگونه؟

به او گفته شد: حال باید پرواز کنی و او گفت: چگونه این کار را بکنم چراکه تا به حال پرواز نکرده‌ام

و پاسخ آمد: باید بتوانی باید بالهای روحت را باز کنی و در آسمان آبی به به پرواز در آیی.

و او توانست و کرد و بالهایش را گشود بدان سان که پرنده‌ای برفراز آسمان چنین می‌کند و پرید به سوی خورشید و بالا و بالاتر رفت و نگاهش را از زمین دور نمود و به  ابرها نگریست که اینک در زیر پای او بودند و خورشید که آن بالا می‌درخشید.

پس او گفت: چه حال و هوایی دارد اینجا و چه لذتی دارد پرواز در آسمان گسترده ...اینک باید چه کنم؟

به او گفته شد: بالاتر بپر تا از خودت بگذری و دیگر خودت نباشی و از عوالم مادی درونت جداشوی .

و او بالاتر رفت و در پایین غاری را دید که تاریک بود و گوسفندانی در آن غار بودند و به این سو و آن سو می‌رفتند و او نمی‌دانست که آن جا کجاست؟

آن ندا گفت: در آن پایین روحی است که باید او را بیابی  و از  او کمک بخواهی.

گفت: چگونه باید این کار را بکنم؟ که فریاد گوسفندان را شنید، آنگاه روحی باشکوه و مهربان را دید که به سوی او آمد و دستانش را در دست گرفت. او بالهایی داشت که با آن می‌پرید به آسانی پرواز یک پرنده.

روح به او گفت: حالا با من بیا و او را بالاتر برد به سوی خورشید .

آنها ابرها را پشت سر گذاشـتند و بالا رفتند تا آنجا که فضا تیره تر شد و رنگ روشنی از دور نمایان گشت.

آنها می‌پریدند چون دو پرنده سبکبال و دستانشان در دست یکدیگر بود. او روحی بلند مرتبه و توانا بود.

پس بالاتر رفتند به سوی خورشید درخشان و گرمای آن را حس کردند.

در آنجا بود که پروازی دیگر آغاز شد و ملکی به سوی آنها آمد و آنها را بالاتر برذ تا باز هم به خورشید نزدیک تر شوند.

آنها از فضاهای رنگارنگ و ابرهای بسیار گذشتند تا بالاتر به انوار خورشید برسند و آنجا عرشی را دیدند ایستاده و بسیار گسترده و در اطراف آن فرشتگانی که به هر سو در حال پرواز و عبادت بودند

آنگاه روح گفت: ای مرد باید بکوشی تا به اینجا برسی و آرزوی هر انسانی باید این باشد که دستانش را بگیرم و اورا به اینجا بیاورم تا روح او آزاد در عرش اعلی به پرواز در آید و بتواند به این ملک متعالی برسد.

و آنگاه ندایی ملکوتی به گوش آنها رسید که:

« سلام بر پیامبران و هدایتگران و بندگان خاص خداوند که در زمین به رنج می افتند تا بندگان خدا را به سرمنزل مقصود راهنمایی کنند ، سلام و برکت خداوند بر شما »

آن ندا بر روح آن مرد اثر کرد و چنان ماهی که به بیرون از ‌‌آب افتد ،در تکاپو شد و جسمش در تب و تاب افتاد.

پس روحش در آنجا ماند تا به ربّ و احدیت بپیوند و جسمش به زمین بازگشت در حالیکه هر لحظه می‌خواست به روحش و به آن عالم بپیوندد.

اگرچه به او کمک می‌شد اما او تاب نمی‌آورد و از آن روح بلند کمک می‌خواست تا زودتر او را به روحش برساند و جسمش را تنها نگذارد.

 

و تو ای عزیز بدان که این داستان هر روحی است که بخواهد به تعالی برسد و از ابرهای تیرگی و جهالت و بی خبری بگذرد و به سرمنزل خورشید رسد رقص کنان ... 

 

  • Mahnaz Pourahmadi

     به نام پروردگاری آغاز می کنم که آفریننده جهانیان است،

او جهان را با همه وسعتش آفرید و ما ذراتی بسیار کوچک از وجود اوییم که بر زمین پراکنده شده ایم. 

محل اتصال ما با هم در جایی است که پروردگار بزرگ در آنجا بر تخت سلطنت خویش حکمرانی می کند، در خلأئی مطلق که تنها روح می تواند به آن عمق و ژرفا راه پیدا کند، نه جسم

راه رسیدن در این است که همه ذرات کوچک با هم پیوند بگیرند و به ذراتی بزرگتر تبدیل شوند تا توان صعود کردن داشته باشند.

اما هر ذره و هر روحی نیز توان رسیدن به حضرت باریتعالی را ندارد، روحها باید از مراحل بسیار و پیچیده ای بگذرند ، از صافی های متفاوتی عبور کنند، از آب ها ، آتش ها ، خاک ها و فضاهای متفاوتی عبور کنند، تا به روحی بدل شوند که پالایش یافته و درگیر زمین و زمان نمی شود .

این روح به بالا صعود می کند مانند شمعی که می سوزد و دودی که از انتهای شعله آن بالا می رود ، دود صعود می کند و در هوا محو می شود ، به بالا می رود و بالا رفتنش به چشم نمی آید ، اما اتصال برقرار است ، مانند امتداد یک آنتن که با ماهواره ای قدرتمند در فضا درارتباط است ...

 

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آری به اتفاق جهان می توان گرفت

افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع

شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت

زین آتش نهفته که در سینه من است 

خورشید شعله ایست که درآسمان گرفت

 

  • Mahnaz Pourahmadi